هنر، تصوير کردن زندگي در گونه اي از حالات و شکل هاي آن است. هنر تنها کلمات و تصاوير و حرکات و نغمات برخاسته از لذت جسم يا رخوت تن نيست. هنر از کدح و تلاش پيگير درون آدمي ريشه مي گيرد و زندگي را افق در افق تصوير مي کند. اگر هنر نبود، رنگ هاي زندگي جلوه نمي کرد و تفرج صنع پديدار نمي گشت. تعبير کردن از حيات، در حد خودش، حيات است و از عقيده و انديشه و ديدگاه آدمي در بارهی حيات ريشه مي گيرد. پس هنر برخاسته از روح و انديشهی آدميان است که از درون خودشان مي جوشد و سپس به آنان بازمي گردد و در مسير تزکيه و رشد و هدايت، راهشان را مي گشايد.
اگر به هنر از اين ديدگاه بنگريم، درمي يابيم که گوهر و روح آن، تهذيب است؛ تهذيبي که از رهگذر تعبير لطيف از زندگي حاصل ميشود. با اين ترتيب، ديگر نبايد به دل گمان راه داد که قالبي از هنر روا است و قالب ديگر ناروا. حقيقت اين است که اگر نهي و حذري از برخي قالب ها به طور مطلق يا خاص در دين صورت گرفته، مربوط به ذات و گوهر هنر نيست؛ بلکه ناظر به وضع و حال خاص و گونهی معين است. براي توضيح اين مطلب، نخست مقايسه اي ميان شعر و نقاشي انجام مي دهيم.
مشهور است که شعر هنري است پذيرفته شده در دين. آثار و اخبار ما نيز حاکي از آن است که هم پيشوايان ما شعر را ستوده اند و هم با شاعران رفتاري ارجمندانه داشته اند و هم نمونه هاي بلند شعر در آثار خود ايشان و پيروانشان فراوان يافت ميشود. با اين وصف، آيا مي توان گفت که شعر هنري ديني است؟ آيا همين هنر که چنين مقتدرانه در عرصهی فرهنگ و معارف ديني ظاهر شده، از قيد و بندها و نهي هايي در تعاليم ديني برخوردار نيست؟ پاسخ مثبت است. مثلاً در پاره اي از روايات، از خواندن شعر در شب جمعه يا مکان هاي خاص نهي شده است. کسي که مجموعهی آموزه هاي دين در بارهی اين هنر را مي نگرد، به اين جا که مي رسد، هرگز نمي تواند بپذيرد که همين دين دستور داده است که در برخي وقت ها شعر خوانده نشود. از ديگرسوي، بسياري از بزرگان ديندار که ديانتشان براي ديگران همواره الگو بوده، خود، به اين دستور عمل نکرده اند و بر منابر خويش شعرهاي برجستهی عرفاني را خوانده و با آن ها مردم را به توبه و انابه واداشته و اتفاقاً اين کار را در شب هاي جمعه و هنگامه هاي تضرع و ابتهال انجام داده اند.
اکنون اين سؤال پيش ميآيد که اين بزرگواران و بزرگان از تعليم دين سرپيچيده اند يا آن تعليم مخصوص زمان و مکاني خاص بوده است؟ در بارهی شعر، همگان، مگر اندکي، پذيرفته اند که نهي از خواندن شعر در جاي ها يا وقت هاي خاص، ناظر به نوع معيني از شعر است. شعر به ويژه در زمان جاهليت معمولاً مفاهيمي خاص را در دل خود مي پرورانده که با حالات معنوي سازگاري نداشته و تبعاً هنگام موعظه و ذکر و توبه و انابه، بر زبان راندنش نوعي تنافر و ناسازي برمي انگيخته و ذهن را به فضايي مي برده که مطلوب و محبوب ياد مولا نبوده است. امّا در طول چند دهه که از آغاز اسلام گذشت، شاعران بزرگ مسلمان آثاري منظوم پديد آوردند که اتفاقاً بيشترين تناسب را با همين موقعيت و فضا دارد. مثلاً مناجات منظومي که به حضرت اميرالمؤمنين(ع) نسبت مي دهند[1]از بهترين زمينه سازهاي پيوند معنوي با خداست و هرگز گمان نمي رود که در هنگامهی راز و نياز با خداوند از خواندن و زمزمه کردن آن نهي شده باشد. همهی بينادلان چنين قضاوت مي کنند که شعري همچون مناجات منظوم اميرالمؤمنين اصولاً در رديف اشعاري نيست که موضوع چنان دستوري از جانب شرع باشد. شعري که خواندنش گاه کراهت دارد، آن است که مضمونش برانگيزندهی احساسات تند خاکي و مادّي باشد و آدمي را به فضايي برَد که با سلوک معنوي سازگاري ندارد. حتّي گاه چنين شعري اگر با مضامين ناپاک درآميزد، براي همه يا بخشي از آدميان خواندنش حرام است، چه رسد که کراهت داشته باشد.
با اين حساب، نبايد گمان برد که مثلاً قالبي هنري همچون شعر يکسره روا يا يکسره ناروا است؛ ويا قالبي همچون پيکرسازي يا تصويرگري غالباً حرام است. نهي هايي که از برخي انواع و قالب هاي هنري رسيده، در دامنهی همين تحليل زماني و مکاني و مضموني قابل ارزيابي است؛ وگرنه بايد بپذيريم که دين بخشي بزرگ از تمدن و فرهنگ بشري را حتّي با مضامين بسيار نيکو و انساني و والا مذموم شمرده؛ که هرگز چنين تصوري از دين و ديانت نمي رود. اکنون در مقام مقايسه بايد ياد کرد که اساساً نقاشي و پيکرسازي نيز نوعي شاعري است. نقاش با قلم مويش همان کاري را ميکند که شاعر با قلمش. يکي با کلمات نقش مي زند و يکي با رنگ. پيکرساز نيز چنين است. اينان همه شاعري مي کنند و با لطافت و ظرافت نقش هاي عالم هستي را رقم مي زنند، فقط ماده و ابزار آن ها تفاوت دارد. چه کسي مي تواند تصويرگري هاي شاعري همچون عنصري را نوعي نقاشي نداند؟ چه کسي مي تواند نمادهاي سبک يا مکتب اصفهاني يا هندي را در حقيقت گونه اي از مينياتور تلقي نکند؟ حتّي از لحاظ فني هم شعر نوعي نقاشي و نقاشي نوعي شعر است. پس چگونه مي توان شعر را يکسره قالبي مورد اعتماد دين شمرد يا نقاشي را غالباً از قلمرو تأييد دين بيرون دانست؟
انصاف اين است که چون اسلام در جزيره العرب رخ نمود، با مردمي مواجه بود که هزاران سال بت پرستيده و در برابر تصاوير و مجسمه ها و ساخته هاي دست خود تعظيم و عبادت کرده يا تمثال هاي کوچک آن ها را به خود آويخته يا در خانه هاي خود به عنوان معبود نهاده و يا آن ها را همچون زينت هايي از خويش مي آويختند. از اين روي، اسلام چاره اي جز اين نداشت که براي دورنگاه داشتن ذهن هاي آميخته به شرک، براي مدتي مسلمانان را از هرگونه نزديکي و آميختگي با اين هنرها دور دارد تا مبادا ديگربار تقاليد و سنّت هاي ناسالم جاهلي گريبانشان را بگيرد. اين خاصيت هنر است که مي تواند انگيزه هاي دروني آدميان را به خير يا شر برانگيزد. اگر آدمي با زمينهی خير به سراغ هنر رود، انگيزی خير او بالندگي مي گيرد و اگر با گرايش هاي شر به سوي هنر گام بردارد، هنر او را به شرهاي بيشتر برمي انگيزد. در آن روزگار، هنوز مسلمانان با عادات و تقاليد جاهلانه خو داشتند و هر لحظه بيم مي رفت که با تصويرگري و پيکرسازي ديگربار به سراغ عادات پيشين روند. اين درست که ايشان لا اله الا الله را بر زبان رانده بودند؛ امّا هنوز بسياري از مردم با همان گرايش هاي باطني دست و پنجه نرم مي کردند. دين در اين ميانه وظيفه دارد که راه وسوسه را بر بندگان ببندد، حتّي اگر به اين قيمت باشد که تا چندي ايشان را از يک موهبت محروم کند.
هنر موهبت بزرگ خدا براي انسان ها است؛ موهبتي که تنها انسان از آن برخوردار است. امّا همين موهبت اگر زمينهی سقوط او را فراهم کند و از هدف والاي رستگاري بازش دارد، بايد چندي محدود يا تعديل گردد. در آن دوره، مسلمانان چندي از برخي هنرها ناکام نهاده شدند تا رفته رفته با تربيت الهي خوگيرند و از چنان زمينه اي برخوردار شوند که بتوانند اين هنرهاي شريف را روا و بايستهی شأن هنر به کار گيرند. اين جا بود که رسول خدا(ص) فرمود:
أشدّ الناس عذابا يوم القيامهْْ المصوّرون.[2]
تصويرگران در روز قيامت بيش از همگان عذاب خواهند کشيد.
اين سخن در بطن خود حاوي همان رهنمود نيز هست: چرا بايد تصويرگران در روز قيامت بيشترين عذاب را داشته باشند؟ آيا اگر فرضاً تصويرگري به خودي خود، گناه باشد، آن قدر عظيم است که از گناهان ديگر نزد خداوند بزرگ تر به شمار مي رود و مرتکب آن در قياس با ديگر گناهکاران عذابي دردناک تر دارد؟ همين روايت نشان ميدهد که سخن در بارهی تصويرگري است که کارش در قياس با کار ديگران زشت تر است؛ و اين همان شرک آفريني است. حتّي مشرکان هم در قياس با کسي که مردم را به شرک مي کشاند، گناهشان سبک تر است. پس در روزگاري که نقاشي و تصويرگري و پيکرسازي سبب مي شده تا مردم بار ديگر به عادات جاهلانه و مشرکانه روي آورند و زمينهی بت پرستي در آنان احيا شود، چنين هنرمندي شرک آفرين بوده و گناهش از همه بيشتر و عذابش از همه بزرگ تر.
سخني ديگر نيز از رسول خدا(ص) در ميراث روايي مسلمانان به چشم مي خورد که اين برداشت را تعميق مي بخشد و چشم اندازي گسترده در باب نقد هنر به روي ما مي گشايد. از يکي از همسران پيامبر روايت شده است: «در خانه پرده اي داشتيم که روي آن تصوير پرنده اي نقاشي شده بود و هرگاه کسي به اتاق درون مي شد، تا چشمش به آن مي افتاد، تصوير را مي بوسيد. پيامبر فرمود: ‹ اين پرده را بردار؛ زيرا هرگاه درون مي شوم و چشمم به آن مي افتد، به ياد دنيا مي افتم.›» در اين سخن، حکمت دستور رسول خدا(ص) آمده و اين حکمت هم مي تواند در آن مصداق رهگشا باشد و هم در باب اصل هنر تصويرگري و هم ديگر انواع هنر و هم ذات هنر. چرا رسول خدا(ص) دستور داد که آن پردهی نقاشي شده برچيده شود؟ آيا اصل وجود پرده يا تصوير آن مشمول اين نهي بود؟ اگر چنين بود، بايد همهی پرده ها و همهی نقش ها برچيده مي شد. امّا پيامبر، خود، حکمت اين نهي را فرموده است: « زيرا هرگاه درون مي شوم و چشمم به آن مي افتد، به ياد دنيا مي افتم.»
هنر اگر مايهی پابندي انسان به دنيا شود و او را در اين سراي فاني نگاه دارد، بدين معنا است که سدّ راه او شده و بال پروازش را کنده است. به عکس ، رسالت اصلي هنر آن است که زمينهی تعالي و پرواز آدمي را فراهم آورد. هيچ گوهر ديگري در هستي نمي تواند به اندازهی هنر زمينهی پرواز روح را فراهم سازد. آن جا که حتّي تصوير يک پرنده سبب شود تا آدمي به دنيا و زيور آن دلبسته شود، پيامبر خدا که خلاصهی خوبي ها و زيبايي ها است، فرمان ميدهد تا آن تصوير را از پيش چشم بردارند. کراهتِ قرار داشتن تصوير در برابر نمازگزار نيز از همين رو است. حال اگر تصويري به جاي آن که دنيا و زيورهايش را به ياد آدمي آورَد و او را در حضيض خاک نگاه دارد، به او انگيزهی پرواز به عالم بالا دهد، آيا بايد آن را برچيد يا از برابر نمازگزار کنار نهاد يا آفريدنش را مکروه و حرام شمرد؟ نقش، هر نقشي که باشد، اگر آدمي را به بارگاه انس خداوند رهنمون شود و در او بارقهی جمال حق را بيافريند، نه تنها کراهت و حرمت ندارد، بلکه عين رحمت و موهبت حق است و بايد آن را پاس داشت و از چنين هنرمندي همه گونه تقدير کرد.
همين جا خوب است درنگي کوتاه کنيم و در سخن پيامبر بينديشيم که آن نقش پرنده را مايهی دلبستگي به دنيا خواند. اين يعني يک نقش ساده تا چه اندازه مي تواند در جان آدمي اثر بيافريند، حتّي اگر آن شخص پيامبر خدا باشد. تأثير هنر آن قدر وسيع و عميق است که هرمخاطبي را مي تواند دربرگيرد. البتّه مخاطبان به فراخور سعهی دانش و بينش خود از هر اثر هنري اثر مي پذيرند؛ امّا اين گونه نيست که کسي بتواند يکسره از نفوذ هنر پرهيز کند و دامن کشد. اين خاصيت ذاتي و گوهرين هنر است که در جان ها نفوذ مي يابد و روح انسان را در کام خويش مي گيرد. يک تصوير هنري اگر از ويژگي هاي فني برخوردار باشد، مي تواند پيامبر خدا را هم در دايرهی تأثير و نفوذ خويش قرار دهد؛ پس حتّي او نيز مي کوشد تا از اين دايره آن گاه که اثري نامطلوب برمي انگيزد، بپرهيزد.
اکنون که سخن به نمونه هايي از هنر رسيد که دين در مجموعهی نگرهی خود به تناسب اوضاع زماني و مکاني و اجتماعي، گاه نگاهي سلبي به آن ها داشته، روا است از موسيقي نيز ياد کنيم. نخست بايد گفت که اساساً جهان خلقت، خود، يک اثر موسيقايي بي بديل است با نغمه هايي که ترکيب هارمونيک آن ها با يکديگر به سرودي عظيم و خوشنوا و باشکوه بدل شده است. هر نغمه که در دل هستي برمي خيزد، در جاي خود مي نشيند و با نظمي شگفت در کنار ديگر نغمات، نوايي برمي انگيزد که جز اعجاب و عظمت از آن برنمي خيزد. چگونه ممکن است خداوند زيباي جمال آفرين، اين عظيم ترين هنر هستي را از بندگانش دريغ کرده، ايشان را از نواختن و شنيدن و حظ بردنش بازداشته باشد؟ اين همه نغمه که در عالم به گوش مي رسد، اثر صنع پروردگاري است که خواسته با موسيقي، جمال جهان را در گوش جان بندگانش بنشاند؛ پس آيا معقول است که آنان را از درک لذت موسيقي بازدارد؟
در بارهی موسيقي جفايي که بر فرهنگ و هنر مسلمانان رفته، بسي عظيم تر و دردناک تر از ديگر انواع هنر است. بخشي درخور توجه از هنر بياني قرآن در موسيقي آيات و نظم هارمونيک آن ها نهفته است؛ امّا به سبب مهجوري اين هنر در ميان مسلمانان، همواره اين بخش مغفول مانده و نامسلمانان به آن بيشتر پرداخته اند. تأثير آهنگ کلام در خطابه که جدي ترين گونهی بياني وعظ و ابلاغ پيام شريعت در طول تاريخ بوده، بر هيچ کس پوشيده نيست؛ امّا همواره از طرح جدي آن در محافل ديني خودداري شده و معمولاً سخنوران مسلمان کمتر توانسته اند به اين بخش از تأثير و نفوذ تبليغ ديني توجه کنند. به ديگر سخن، موسيقي در تاروپود حيات مسلمانان حتّي در صحنه تلاوت آيات و انجام مناسک و ابلاغ دين و جهاد و راز و نياز و ... حضور داشته و دارد؛ امّا از آن جا که هميشه شبحي به نام تحريم موسيقي غنايي در ميان بوده، دينداران از ترس آلودگي، به اين قلمرو کمتر نزديک شده اند.
نخستين نکته در باب موسيقي اين است که اصولاً سخن از تحريم غنا در متون ديني به ميان آمده و نه تحريم موسيقي. موسيقي به هيچ وجه ترادفي با غنا ندارد. نيز مردانگي و رجولت و غيرت و مجاهدت در طريق خداوند و طيّ مراحل سلوک نيز منافاتي با ذوق هنري و لذت بري جمالي ندارد. برخي عالمان موسيقي را با طيّ طريق کمال منافي دانسته و ادعا کرده اند که راه سپردن در مسير هنرهايي چون موسيقي ، عزم و همت را سست مي سازد و سالک را براي پيمودن راه کمال با تأخير مواجه ميکند. از اين بزرگواران بايد پرسيد: ثمرهی کمال چيست؟ مگر ثمرهی کمال نه اين است که انسان به وصال خداوند برسد؟ مگر وصال خداوند جز با درک جمال او ممکن ميشود و مگر جمال او در آيات هستي انعکاس نيافته است؟ هر رنگ و جلوه و صدا و نشان زيبا در اين عالم، انعکاس جمال حضرت حق است و درک آن، راهي براي وصول به کمال. موسيقي يعني جمالِ برآمده از هماهنگي و همنوايي اصوات در اين عالم. چگونه ممکن است موسيقي سدّي در برابر کمال آدمي باشد؟
اکنون بنگريم که اصل موسيقي به معناي صداي زيبا در نگرهی ديني چه جايگاهي دارد. خداوند فرموده است:
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.[3]
سپاس و ستايش خداي راست، آفريننده آسمانها و زمين؛ همو كه فرشتگان را فرستادگاني كرد داراي بالهايي دو گانه و سه گانه و چهار گانه. در آفرينش هر چه خواهد ميافزايد. همانا خدا بر هر چيزي تواناست.
برخي مفسّران در بارهی «يزيد في الخلق ما يشاء» آوردهاند که مراد از اين افزودن در آفرينش، صداي زيبا است.[4] از حضرت رسول گرامي روايت شده است:
حسّنوا القرآن بأصواتکم فإن الصوت الحسن يزيد القرآن حسنا.
قرآن را با صداهاي زيباي خويش بخوانيد؛ که صداي زيبا به زيبايي قرآن مي افزايد.
و آن گاه، خود ايشان اين آيه را در تأييد سخنش قراءت فرمود: والله يزيد في الخلق مايشاء.[5]
نيز ايشان فرمود:
ما بعث الله نبيّا إلا حسن الصّوت.[6]
خداوند هيچ پيامبري را برنينگيخت که صداي زيبا نداشته باشد.
البتّه به اين گونه نصوص در بارهی صداي زيبا اکتفا نتوان کرد و اصولاً اين گونه نص ها براي تأييد و پشتيباني به کار گرفته ميشود؛ و گرنه اين را از طبيعت دين فطرت مي توان و بايد دريافت. اسلام دين فطرت است. اسلام با همهی نيازهاي فطري انسان سازگار و براي همهی آن ها داراي جوابي درخور هر زمان و مکان است. اگر فطرت انسان در اين دين به همهی خواست هاي خود دست نمي يافت، خداوند آن را دين خاتم قرار نمي داد و سير بعث و ارسال پيامبران را ادامه مي داد. در دفتر سنّت الهي چنين نگاشته شده که اين دين پاسخگوي همهی خواهش ها و تقاضاهاي فطري آدميان باشد. به ديگر سخن، هرجا محدوديتي در جواب دادن به نياز فطري انسان در کار است، از دو حال بيرون نيست: يا آن محدوديّت ساختهی دست خود بشر است و به دين خدا ربطي ندارد؛ ويا محدوديّتي است که دين بنا به مصالح زماني و مکاني در حدّي معيّن برنهاده و جنبهی دائم و پايدار ندارد. در چنين مواردي بايد به سراغ گوهر و ذات دين رفت و از روح تعاليم قرآن کريم چارچوب آن موضوع و حکم را دريافت و سپس رگه هاي تبيين آن را در سنّت پي گرفت و آن گاه، در مجموعهی دايرهی اوضاع زماني و مکاني به بررسي آن پرداخت و سپس به رمز و راز آن رسيد.
پيش از آن که بدين گونه به بررسي موسيقي بپردازيم، بايد به جنبهی فطري نيازهاي انسان اشاره اي کرد. هر اندام انسان داراي وظيفه اي خاص و معين است و از ترکيب وظيفهی هر عضو با اعضاي ديگر، مجموعه توانايي هاي آدمي شکل مي گيرد. امّا هر اندام براي آن که بتواند اين وظيفه را به درستي و استواري انجام دهد، بايد غذاي سازگار و مناسب با خويش را دريابد. سلول هاي هر عضو با غذاي سازگار خود زنده اند و به کار و سعي دائم مي پردازند. اين غذا نه بايد کم تر از نياز آن عضو باشد و نه بيشتر؛ نيز بايد غذاي همان عضو باشد و نه عضو ديگر؛ و هم بايد غذاي سالم باشد. اين سه ويژگي، يعني اندازه و تناسب و سلامت، در غذاي هر اندام انسان شرط است واگر عضوهاي پيکر هر کس با اين سه شرط تغذيه شود، موجودي در مسير کمال و پويش خواهد بود. هراندازه که عضو يا اعضاي کسي از اين نعمت محروم گردد، به همان ميزان در مسير کمال با نقصان مواجه است. دهان و گوش از اندام هاي اصلي انسان هستند که غذاي آن ها صوت نيکو است. دهان بايد صداي خوش و نيک و سالم از خود بتراود و گوش بايد الحان زيبا و پسنديده و سنجيده بشنود. هر دهان و زباني که از اين نعمت بهره گيرد، راه به کمال مي برد و با هماهنگي ديگر اعضا به کمال پويي انسان ياري مي رساند.
توجه به اين نکته پاسخگوي بسياري از پرسش ها است. بسياري مي پرسند: اگر موسيقي يک نعمت است، چرا شماري فراوان از اهالي اين هنر در راه کمال سير نمي کنند، با اين که آن چه مي نوازند و مي خوانند، ناصواب نيست؟ به عبارت ديگر، اگر اين گونه هنرها در ذات خود، گوهري کمالي دارد، چرا مايهی تعالي و رشد همهی هنرمندان نمي شود؟ چرا بسياري از آنان از رهگذر همين خواندن ها و نواختن ها زندگي هاي دور از معنويتي را تجربه مي کنند؟
اين سؤال و بسياري از سؤال هاي همانندش را در پرتو آن نکتهی کليدي مي توان پاسخ داد. همهی اندام هاي ما براي رشد متکامل، نيازمند غذا هستند. اگر بنا باشد آدمي تنها از يک يا دو ناحيه رشد کند، نه تنها به کمال نمي رسد، بلکه به موجودي ناقص نما بدل خواهد شد که مثلا سرش بسيار بزرگ و تنه اش لاغر است. کسي که تنها سهم زبان و گوش خود را ادا ميکند و خوب و زيبا مي خواند و خوب و زيبا مي شنود، امّا از ديگر اندام هاي خويش غافل است، راه کمال را نمي پيمايد و از اين روي، همين سرمايهی هنر هم براي او مايهی تعالي نخواهد شد. بنابراين، تنها از هنر بهره داشتن براي کمال کافي نيست؛ امّا در نقطهی مقابل، از هنر بهره نبردن هم سبب ميشود که بخش هايي از وجود آدمي ناقص بماند. درک گوهر هنر و لذت نهفته در آن، موهبتي است که اگر نصيب کسي نشود، نمي توان او را در سلوکي راستين تصور کرد. همهی مردان و زناني که حقيقتاً خداجويند، از اين ذوق و ادراک هنري هم سهمي بسزا دارند. البتّه بسيارند کساني که خودشان نمي توانند نغمه اي زيبا بيافرينند؛ امّا ذوقشان پرورش يافته و جانشان براي دريافت نغمات زيبا جلا داده شده است. همين حس زيباشناسانه براي کمال جويي کفايت ميکند؛ گرچه اگر کسي خود از هنري بهره داشته باشد، لطف ديگري دارد.
[1]. الهي لک الحمد ياذا المجد و الجود والعلي ... .
[2]. محمّد بن احمد شربيني: مغني المحتاج، ج3، ص247.
[3]. فاطر/1.
[4]. بحار الأنوار، ج56، ص155.
[5]. شيخ صدوق: عيون اخبار الرضا، ج1،ص75.
[6]. شيخ کليني: الکافي، ج2، ص616.